حميد كه مامور امنيتي ماهر و كاربلدي است به منظور از بين بردن يك شبكه نفوذي خارجي در زمان پرآشوب انتخابات سال 88، با يك خبرنگار زن خارجي به نام ليزا ارتباطي دوستانه برقرار مي كند و توسط تيمش او را تحت تعقيب و كنترل قرار مي دهد. دسيسه اي كه پس از گذشت هفت سال، به طور ناباورانه اي ناتمام مي ماند و ممكن است حميد را به ورطه ي گناه و نابودي بكشاند.
نویسنده با به تصویر کشیدن زندگی پر فراز و نشیب «حمید» یکی از مأمورین نخبه امنیتی سپاه که برای مقابله با دشمن، شب و روز نمی شناسد، به همبستگی و نقشه های مشترک دشمنان علیه ایران با استفاده از ظرفیت های مختلفی خصوصاً فضای مجازی اشاره می کند.
داستان در سه زمان متفاوت میگذرد، دهه شصت و در زمان انفجارها و ترورهای گروهک فرقان. دهه هشتاد و سال ۱۳۸۸ و در بحبوحه انتخابات و فتنه و دهه نود.
در خلال یکی از ماموریت های شناسایی اطلاعاتی در اغتشاشات سال ۸۸، خانمی انگلیسی تبار سر راه حمید قرار گرفته و دریچه های جدیدی را به روی او می گشاید. حضور «#لیزا» در ایران و آشنایی اش با حمید منجر به خلق معماهای پیچیده اطلاعاتی در داخل و خارج از کشور می شود.
ماجراهای مختلفی رخ می دهد تا اینکه بر اساس یک طرح ملاقات اطلاعاتی، گذرشان به عراق می افتد و در آنجا...
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
کوکتل مولوتف سوم به سمت بانک پرتاب شد و دقیقا به همان ترک روی شیشه اصابت کرد . شیشه کاملا خرد شد ، فرو ریخت و بعد از انفجار ، مقداری از آتش به داخل بانک نفوذ کرد.
رزین از ترس دوباره با جیغ به آغوش مادرش پرید و در همین حال عروسکش از دستش رها شد و روی آتشی افتاد که داخل بانک ، زیر همان شیشه ی ترک خورده درست شده بود . دست و پاهای عروسک در آتش سوخت . صدای جیغ زن ها فریاد مردهایی که خودشان را از ترس به کنار پیشخوان رسانده بودند ، فضای بانک را پر کرده بود .
کوکتل مولوتف آخر باز هم به سمت بانک پرتاب شد . دقیقا از همان روزنه ی ایجاد شده روی شیشه وارد بانک شد. چرخ زنان و شعله کشان با صدای وحشتناکی به سمت رزین در حال حرکت بود و با فاصله ی کمی کنارش به زمین خورد . دخترک دوباره ترسید و باز هم جیغ زد و مادرش را محکم تر از قبل بغل کرد . پاهایش را از زمین کنده بود و مثل یک بچه گنجشک زیر مانتوی مادرش کز کرده بود.
در بخشی دیگر از کتاب میخوانیم :
ليزا گفت:
– خيلي خوبه، مردم ايران واقعا رشد خوبي پيدا كردن. الان خيلي راحت ميشه سياست هاي جهاني شدن رو اين جا اجرا كرد.
اين جملات مثل پتك بر سر اعضاي تيم فرود مي آمد و چندبار از پشت بي سيم برايمان پخش شد.
نزديكي هاي ميدان وليعصر(عج)، جمعيت معترض كه سطل هاي زباله را آتش زده بودند، شعار مي دادند و به سمت ميدان حركت مي كردند. حجم جمعيت و بداخلاقي هاي انتخاباتي كاملا مشهود بود. صداي صحبت ليزا و كوثر 3 هم در حال پخش روي بي سيم بود. تا اين كه يك لحظه شنيدم ليزا گفت: