«یادداشتهای یک سفر غیرقانونی» به قلم سیدعلی کاشفی خوانساری (متولد ۱۳۵۰) روایت پُر افتوخیز و سراسر امید و ناامیدی از سفر غیرقانونی به کربلای معلا در دوران حیات و حکومت صدامحسین است. این نوشتهها پیش از این بهصورت نوبهای در هفتهنامۀ «مهر» حوزههنری سازمان تبلیغات اسلامی منتشر شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«یکشنبهشب گفتند که فردا مسافر هستید و ما هم یکروزه، هرچه وعده و جلسه و قولوقرار بود بههم زدیم و کارها را به همکاران سپردیم و از دوشنبه عصر آمادۀ سفر شدیم. بهتر است خلاصه بگویم. جان کلام آنکه دوشنبه گذشت و ما نرفتیم. سهشنبه و خاکسپاری مرحوم حکیم گذشت و ما نرفتیم. چهارشنبه، خسته و عصبی راهی اهواز شدیم، بلکه فرجی بشود. مسئولان فرهنگی و نظامی استان در احترام و پذیرایی سنگتمام گذاشتند؛ اما چهارشنبه هم گذشت و ما نرفتیم.
معلوم نبود گیر کار کجاست. خیلیها دنبال کارمان بودند؛ اما انگار قسمت نبود که برویم. کم مانده بود اسم این یادداشتها را بگذارم «یادداشتهای سفری که نرفتیم». حافظ هم که سر لج افتاده بود. هر بار سراغش میرفتیم، یکی از آن غزلهای نمیشود و نرود و نخواهد شد تحویلمان میداد.
تلفنزدن به اینوآن را شروع کردیم. هرکس هرچه پارتی و آشنا و رابطه داشت، رو کرد. راستش خدا حسابی رویمان را کم کرد. رسماً به غلطکردن افتادیم. بدجوری حالیمان کردند که دستگاه امامحسین (علیهالسلام) پارتیبردار نیست...»
سیمخاردارها یعنی مرز.
این سنگها آیا میدانند که ایرانیاند یا عراقی؟ پرندهها چطور؟ حالا آفتاب آزار میدهد. به جاده میرسیم. چند عراقی تفنگبهدست از ما استقبال میکنند. پشت یک کامیون مینشینیم و از جادههای خاکی به یک ترمینال میرسیم. اینجا آب هست، ماشین هست.