شرح اصول الکافی، تألیف صدرالدين محمد ابن ابراهيم شيرازى، مشهور به ملاصدرا (980-1050ق) از جمله شروحى است كه بر يكى از منابع مهم شيعى؛ يعنى اصول كافى نگاشته شده است. گرچه نام ملاصدرا با فلسفه اسلامى و حكمت متعاليه عجين شده و با شنيدن و ديدن اين نام، بلنداى افق انديشه اين انديشمند فرزانه در زمينه فلسفه و عرفان در ذهن تداعى مىشود؛ اما با نگريستن در آثار تفسيرى و حديثى او به خوبى مشاهده مىگردد كه ابعاد انديشهاى اين بزرگ مرد، تنها در معقول خلاصه نمىشود و در حوزه منقول نيز از آگاهى گسترده، بينشى استوار و نگاهى ژرف برخوردار است.
صدرالمتألهين، پيش از هر عنوان علمى ديگر، فيلسوف و عارف است و اساس فكرى ايشان با اين دو دانش شكل گرفته است. گرچه - چنان كه پيشتر گفتيم - او در محدوده اين دو دانش محصور نماند و با روى آوردن به قرآن و سنت خود را از اسارت آنها نيز آزاد كرد؛ اما به هر حال، تأثير مبانى و گرايش به اين دو دانش در همه يا بيشتر آثار ملاصدرا هويداست. اين مدعا در شرح او بر روايات الكافى نيز صادق است.
شاهد گرايش صدرالمتألهين به مبانى فلسفى در شرح روايات آن است كه او هر گونه مخالفت با تعمق در معارف الهىِ انعكاس يافته را برخاسته از انديشه حنبلىنگرى مىداند، كه بر قشر و ظاهر روايات بسنده كرده و خود را از گوهرهاى درون اين صدفها محروم ساختهاند.
وى به فقيهانى كه تنها به فتوا دادن بسنده كرده و علم دين را منحصر به فقه دانسته و از تهذيب و سير و سلوك روى گرداندهاند، شديداً حمله مىكند:
بدان، آنان كه بيش از ديگران مغرور و خود فريفتهاند، گروهى هستند كه تنها به علمِ فتوا و احكام و حفظ مسائل حلال و حرام بسنده كرده و گمان كردهاند كه آن، علم دين و علم به قرآن و سنت رسول اكرم(ص) است، و علم راهيابى به آخرت و مجاهده با نفس و تهذيب باطن را رها كردهاند... ترديدى نيست اينان كه تنها به صورت علم فريفته شده و به دانشى كه اندوختهاند، دلخوشاند و اين نشئهها را انكار مىكنند؛ زيرا آنان از علومى كه حقيقتاً علم است و از معارفى - كه بدانها اشاره كردهايم - آگاهى ندارند و از چنين دانشى روى گردانده و آن را انكار مىكنند.
صدرالمتألهين، مقصود از عقل را - كه در روايت «لما خلق الله العقل استنطقه»، نخستين آفريده خدا معرفى شده - صادر اول مىداند.
نيك مىدانيم كه اعتقاد به وجود صوادر عقلانىِ اوليه از جمله معتقدات فلاسفه است؛ هر چند با تعمقى در خور و شايسته در روايت استنطاق عقل، آن را بر وجود پيامبر اكرم(ص) تطبيق مىكند. در مقابل، مرحوم علامه مجلسى به خاطر تطبيق اين روايات بر عقول دهگانه و صوادر اوليه به شدت بر فلاسفه تاخته و آنان را افرادى مستبد و خودرأى در راهى غير از شريعت معرفى كرده است.
ملاصدرا مقصود از قلب را در آيه «إنّ فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب»، معناى عقلى كه مدرک معانى كلى نظرى است دانسته است.
او معلم دوم، پس از خداوند را جبرييل دانسته و روح القدس را عقل فعّال معرفى كرده است و مقصود از ميزان را در آيه شريف «والسماء رفعها و وضع الميزان»، روش منطق دانسته و به كسانى كه آن را ترازوى مادى متعارف معنا كردهاند، تاخته است.
ملاصدرا با درنگى هوشمندانه حديث «أبى الله أن يجرى الأمور إلا بأسباب؛ خداوند پرهيز دارد كه كارها را جز از رهگذار اسباب تدبير كند» را ناظر به قانون عليت دانسته و بنيان تمام معارف دينى مىشناسد.