معرفی کتاب
تغییر به سوی موفقیت در نوجوانان شاید سخت باشد اما ماندگار است و ثمراتی شیرین دارد. کتاب پلشتی که بچه مثبت شد رمانی است که به زیبایی هر چه تمام تر تغییر روحیات و زندگی نوجوانی ناهنجار را تصویر می کند. این رمان شاید انگیزه خوبی برای تغییراتی مثبت در زندگی نوجوانانی بدرفتار شود. تصویرگری زیبای خانم نگین نقیه جذابیت این اثر را افزایش می دهد.
مجموعه پلشتی که بچه مثبت شد شامل نکات اخلاقی، آموزشی و تربیتی ویژه نوجوانان است. تلاش تصویرگر و نویسنده کتاب، معرفی علایق، خواسته ها و انتظارات نوجوانان امروز از والدین و جامعه است.
« بچه اي كه نمي خواست آدم باشد» كتابي كودكانه است كه داستان بچه شتري خوشمزه و شيرين بيان را از زبان خودش مي گويد؛ بچه شتر قصۀ ما عاشق ماجراجويي و سفر است. آدي پسر كوچولوي قصه، صاحب شتر است. هم شتر و هم آدي هر دو بازي گوش و سر به هوا هستند. بچه يعني شتر كوچولوي اين قصه داستان زندگي خودش را با خاطرۀ جا ماندن دُمش لاي در شروع مي كند. او در اين خاطره همۀ افراد كتاب را معرفي مي كند، يعني آي دي ، پدر و مادر آي دي، پدر و مادر خودش و خودش را كه يك بچه شتر خاطره جمع كن است.
در اين كتاب بچه يعني شتر كوچولو، كودكان را با آقايي مهربان آشنا مي كند كه از نظر او بهترين و مهربان ترين مرد دنياست. اولين بار اين مرد مهربان وقتي به داد او رسيده بود كه عده اي مي خواستند او و آي دي را كتك بزنند و مرد مهربان گفته بود : ” نه… حيوان زبان بسته را نزنيد، چه كارش داريد؟”
بچه شتر در ديگر خاطراتش چند بار ديگر هم از آن مرد مهربان حرف مي زند. مثل اين كه بچه شتر عاشق آن مرد مهربان شده است چون يك بار به خاطر ديدن او از مسابقه شتر سواري درست وقتي كه داشت به خط پاياني مسابقه به عنوان اولين شتر نزديك مي شد انصراف داده بود. او دلش مي خواهد يك شتر بفهم باشد و خيلي دلش نمي خواهد آدم باشد.
اين كتاب كه درون مايه ديني دارد به بازخواني واقعه غدير مي پردازد و آي دي و بچه شتر را در يك سفر زيبا و خاطره انگيز به غدير مي كشاند و بچه شتر، مرد مهربان را آن جا دست در دست پيامبر(ص) مي بيند.
«زهرا موسوي» نويسنده كتاب سعي كرده است با نگارشي كودكانه داستان را با جهان كودك نزديك كرده و قصه را براي گروه سني مورد نظرش جذاب كند. از آنجايي كه قصه گوي كتاب يك شتر است خواننده بزرگسال هم دوست دارد داستان بچه شتر خاطره جمع كن را تا آخر دنبال كند.
«… بعد از آن روز كه براي كمك به دختر بچه جيغ كشيدم، ديگر مرد مهربان را نديدم. كاش مي شد برگشت مي كرديم تان من به مرد مهربان، راستِ راستِ راستش را بگويم. راستكي كه من شانس ندارترين شتري هستم كه توي دنيا وجود دارد. دوست دارمِ دلم اين نيست كه مرد مهربان فكر كند من يك شترِ ديگران را اذيت كنِ لج درآر هستم. اين بَدبَدترين خاطره ي عمر من است.»