دکتر سید محمد تیجانی سماوی تونسی در شهر قوضه از کشور تونس در سال 1315 ﻫ..ش چشم به جهان گشود.
زندگی و تحصیلات :
در ۲ فوریه ۱۹۴۳ (میلادی) برابر ۱۳۲۲ خورشیدی) در شهر «قفصه» در جنوب تونس زاده شد.خانواده او اصالتاً از شهر «سماوه» عراق بودند که بعدها به تونس مهاجرت کردند. تحصیلات ابتدایی را در یکی از شعبههای دانشگاه زیتونه گذراند و پس از استقلال تونس و به مدارس فرانسوی عربی رفت و نهایتاً مدارج دبیرستان پیشدانشگاهی را گذراند.
سپس استادیار مؤسسه پیشدانشگاهی یوبسای شد. پس از ۱۷ سال تدریس با مرخصی از آموزش و پرورش تونس، وارد دانشگاه سوربن شد. بیش از ۸ سال به بررسی و تطبیق میان ادیان، ادیان توحیدی سهگانه پرداخت و پس از گرفتن لیسانس تحقیقات تخصصی در این زمینه از دانشگاه سوربن فارغالتحصیل شد و همچنین در رشته فلسفه و علوم انسانی و پس از آن در رشته تخصصی تاریخ و مذاهب اسلامی از این دانشگاه دکترای درجه ۳ و سپس دکترای بینالمللی را اخذ کرد.
اسلام :
در ۱۰ سالگی نیمی از قرآن را حفظ بود. تیجانی در ۱۹۶۴ (میلادی) هنگامی که در کنفرانس مربوط به عربهای مسلمان در مکه شرکت کرده بود تحت تأثیر وهابیت قرار گرفته و به سوی تفکرات آنان گرایش پیدا کرد و چنانکه خود میگوید: «آرزو میکرد که ای کاش همهٔ مسلمانان این عقیده را داشتند». از این روی تصمیم سفر به لیبی، مصر، لبنان، سوریه، اردن و عربستان و انجام حج عمره گرفت.
در مصر با عبدالباسط عبدالصمد و برخی علما ملاقات کرد و در آنجا پیشنهاد اقامت در دانشگاه الازهر به وی شد. در حین سفر به بیروت، در کشتی، با «منعم» یکی از اساتید دانشگاهی در عراق که شیعه مذهب بود آشنا میشود.
تشیع :
وی در نجف اشرف به محضر آیتالله خوئی و محمدباقر صدر رسید، و بعد از مناظره و گفتگو و همچنین پس از بررسیهای فراوان، در سن ۲۴ سالگی شیعه شد.تیجانی پس از شیعه شدن کتابی را با عنوان آن گاه که هدایت شدم تالیف کرد و مطالب فراوانی بر ضد وهابیت نوشت و به اثبات حقانیت شیعه پرداخت
تاسیس مرکز نشر معارف اهل بیت در ایران :
وی به منظور آگاهی بخشی و نشر معارف اهل بیت و مذهب تشیع ویژه گردشگران بین المللی و مستبصرین در مشهد، مرکز نشر معارف اهل بیت را تاسیس خواهد کرد.
آثار :
تا کنون، او ۱۱ کتاب پیرامون مذهب تشیع نگاشتهاست از معروفترین آنهاست:
آنگاه هدایت شدم
اهل سنت واقعی
همراه با راستگویان
از آگاهان بپرسید
راه نجات
اهل بیت، کلید مشکلها
سفرها و خاطره ها
اول مظلوم عالم
چکیده اندیشه ها
خلاصه اي از کتاب آنگاه هدایت شدم دکتر تيجاني
فصل اول:
گذرى کوتاه بر زندگى ام :ده سـالـه بـودم کـه زيـر نـظر معلم قرآن نيمى از کتاب خدارا حفظ کرده بودم , پدرم در شبهاى مـاه مـبـارک رمـضان مرا به مسجد برد وبه نمازگزاران معرفى کرد واستادم دو يا سه شب امامت جماعت را برعهده من گذاشت .
آن روزهـا وشهرتها که آوازه اش به کل شهر رسيد هرگز فراموش نمى شود, به اضافه افتخار به نام ((تـيـجـانـى )) کـه مـادرم به برکت سفر يکى ازفرزندان ((شيخ احمد تيجانى )) از ((الجزائر)) به ((قـفـصـه )) ((2)) واقامت در ميان خاندان ((سماوى )) بر من نهاده بود, چرا که بيشتر اهالى شهر روش صـوفـيـگـرى ((تيجانى ))را براى خود اختيار نموده بودند, بسا پيرمردانى که دست وسرم را مى بوسيدند ومرا از فيض برکات سرور ما ((شيخ احمد تيجانى )) مى شمردند ((3)).
حج بيت اللّه
هـجده ساله بودم که جهت شرکت در ((نخستين کنفرانس پيشاهنگى عربى واسلامى )) در ((مکه مـکـرمـه )) بـر گـزيـده شدم , احساس درونى ام قابل توصيف نيست , به هنگام ورود به خانه خدا اشـکـهايم سيل آسا مى ريخت , خودرا مشمول عنايات خاص الهى مى شمردم وبسيار نماز وسعى به جاى مى آوردم , آه چه منظره هائى که هرگز زدوده نخواهد شد.
بـسيارى از هيئتها آدرس مرا براى مکاتبه در خواست مى کردندوچه جوائز زيادى که در مسابقات به دست آورده بودم !.
در طى بيست وپنج روز اقامت در عربستان به عقايد ((وهابيت ))تمايل پيدا کردم وآرزو مى نمودم که همه مسلمانان اين عقيده را داشته باشند.
هـنـگـام بازگشت , لباس وعقال سعودى بر تن , با استقبال عظيمى در فرودگاه از جمله رهبران طريقت ((عيساوى )) و((تيجانى )) و((قادريان ))مواجه شدم که با هلهله وتکبير مرا در خيابانهاى شهر مى گرداندند, چراکه تا آن روز هيچ حاجى به سن من نديده بودند.
آن ايـام شـيرين ترين روزهاى عمرم بود که همواره شخصيتهاوبزرگان به منزل ما مى آمدند, من هم بر اساس تعليم ((وهابيون )) مردم رااز بوسيدن ضريح ها ودست کشيدن بر چوبها منع مى کردم , واين کارراشرک مى شمردم .
پـس از اين به مساجد مختلف جهت سخنرانى دعوت مى شدم وکلاسهاى درسم رونقى پيدا کرده , آوازه ام از شـهـر خـودم فراتر رفته بود, در اين ميان برخى طريقتهاى صوفيانه سعى در جذب من نمودندومرا به جلسات خود کشاندند.
اينجا بود که ميان دو خط متناقض متحير وگرفتار شده بودم :.
يکى آئين ((صوفيان )) وتوسل به ((شيخ )).
وديگرى آئين ((وهابيت )) که اين توسلهارا شرک مى داند.
سفر موفقيت آميز
در يـک تعطيلات تابستانى جهت ملاقاتى با برخى دوستان سفرى طولانى به ((ليبى )) و((مصر)) و((لبنان )) و((سوريه )) و((اردن ))و((عربستان ))را آغاز کردم , پس از چند روز اقامت در ((ليبى )) به ((مصر))رفتم وبا ((شيخ عبدالباسط عبدالصمد)) وبرخى علماى ((الازهر)) ملاقات نمودم , آنها از هـوش مـن وتوانم در حفظ آيات وروايات تعجب مى کردند وبه سخنرانى دعوتم نمودند وبه من پـيشنهاد اقامت در((الازهر)) را دادند, به علاوه موفق به ديدار پيراهن وآثار ديگرى ازپيامبر(ص ) گشتم که آنهارا به هر کس نشان نمى دهند.
آنـگـاه براى رفتن به ((بيروت )) سوار کشتى شدم , در درون کشتى بايک استاد دانشگاه عراقى به نـام ((مـنـعـم )) آشـنا شدم , با هم از وضعيت مسلمانان صحبت کرديم واز تفرق آنان که منجر به شکست اعراب وپيروزى صهيونيستها شد ناليديم ,.
من اضافه کردم که جدا با اين تقسيم بنديهائى که استعمار درميان ما ايجاد کرد تا به آسانى مارا به ذلـت واسـارت وا دارد مـخـالـفـم , حـتـى در ((قـاهـره )) وقتى در مسجد حنفى ها نماز خواندم ودسـتـهـايـم را روى هـم نـگـذاشـتـم چـون مـالکى ها به آن قائل نيستند به من گفتند: پس به مـسـجـدمـالـکـى ها برو, ناگهان استاد لبخندى زد وبه من گفت شيعه است , باشنيدن اين خبر سراسيمه به او گفتم : اگر مى دانستم شيعه اى هرگز با توصبحت نمى کردم .
گفت : چرا؟.
گـفتم : چون شما على را مى پرستيد وخداپرستانتان ((جبرئيل )) راخيانتکار مى دانند که به جاى رساندن رسالت الهى به على آن را به محمدرسانده است .
او بـا آرامـش بـراى مـن بـيـان کـرد کـه ايـن تهمتى بيش نيست وآنان معتقد به رسالت حضرت محمد(ص ) مى باشند, آنگاه از من دعوت کرد که به ((عراق )) بروم تا بيشتر با شيعه آشنا شوم .
گفتم : نه پول دارم نه ويزا.
((منعم )) هزينه سفر وتهيه ويزاى مرا بر عهده گرفت ومن بعد ازيک شب تفکر وهيجان به عشق زيارت سرورم ((عبدالقادر گيلانى )) دربغداد ونيز ديدن آثار تمدن دوره ((هارون )) و((مامون )) به او جواب مثبت دادم .
در طـول سـفـر بـه هنگام نماز اورا جلو انداختم تا ببينم چگونه نماز مى خواند, آنگاه خودم دوباره بـخـوانم , ولى او طورى آرام نمازخواند ودعا نمود که نظرم برگشت , تا آنجا که خيال کردم پشت سـر يـکـى از اصحاب با تقواى پيامبر(ص ) نماز خواندم , بعد از نماز آنقدر دعاکرد وبر پيامبر وآلش درود فرستاد واشک ريخت که من تاکنون مانندآن را نديده بودم .