آيا اسلام و اصولاً مذهب اصالتى دارد و يا اين كه زاييده اقتصاد، ترس، عدالت خواهى و طبقهى روحانى است؟
بر فرض اصالت، آيا لزومى دارد؟ آنها كه دين ندارند چه ضرر كردند و اينها كه به دين چسبيدهاند چه پيشرفتى به دست آوردهاند؟
دين چه دارد؟
و چگونه مىتواند پياده شود و از عالم آرزوها به خارج قدم بگذارد؟
زمينه هاى سؤال
سپس به خاطر اين كه اين بحثها بدون مقدمه نباشد به مطالب زير انديشيدم:
- آيا انسان در جستجوى بهزيستى و زندگى بهتر هست؟
- آيا بهزيستى در جامعهى انسانى با غرائز به دست نمىآيد؟
- اگر بهزيستى در اين جامعه به قانون و رهبرى نيازمند است،
آيا عقل جمعى - پارلمان - و وجدان جمعى - دولت - براى قانون گذارى و حكومت كافى نيستند؟
آيا مذهب - اسلام - كه مدعى است مىتواند گذشته از قانون گذارى و حكومت به تربيت و شكوفا كردن استعدادها هم دست بيابد، اصالتى دارد؟ و لزومى دارد؟ و طرحى دارد؟ پس اين طرح چگونه پياده مىشود؟ص۱۲
.....روش رهبرى رسول(ص)
ما بايد از روش رهبرى رسول استفاده كنيم.
۱- او در خلق آمادگى ايجاد كرد - سه سال سكوت -
۲ - و به سازندگى افراد پرداخت و استعدادها را در نظر گرفت.
۳- استعدادها را جمع آورى كرد و به حبشه و مدينه فرستاد و اين هر دو را پايگاه قرار داد و تا در مدينه مستقر نشد جعفر از حبشه نيامد - جعفر در روز فتح خيبر به مدينه رسيد -
۴- و سپس اين افراد را كه از بنيان ساخته شده بودند با يك رشته به هم پيچيد و به حزب و به بنيان مرصوص تبديل كرد و اين رشته، ناسيوناليزم، دردها، فقرها و دشمن مشترك نبود.
۵- آن گاه به مبارزه پرداخت؛ با كفار، با اهل كتاب، با منافقين.
محمد، خود به تهيهى نفرات و نيرو پرداخت و به اين خاطر سيزده سال رنج كشيد و توحيد را در دلها خانه داد و حق را در سينهها بزرگ كرد و به انسان عظمت داد، شناخت داد تا خودش را به كم نفروشد و به كم قانع نشود. او فكرها را به جريان انداخت و به شناختها رساند و به عشقها بست و با عقيدهها همراه كرد و اين عشق و اين عقيده زيربناى تكاليف سنگين و بارهاى عظيم و جهادهاى پياپى و هادفى بود كه در جامعه اسلامى، در مدينة الرسول رخ داد، در حالى كه هدف اين جهادها و اين جامعه و اين حكومت فقط رفاه و امنيت نبود، كه شكوفايى استعدادها بود و تشكيل جامعهى انسانى و اگر بعدها بر اثر انحراف از سيستم حكومتى و رهبرى اسلام، حكومت اسلامى به تبعيض عمر و به اشرافيت عثمان و به انحطاط پنهان و آشكار اموى و عباسى رسيد و از هدف دوم - تشكيل جامعه انسانى - جدا شد، ولى در طول تاريخ به شكوفا كردن استعدادها پرداخته تا بتواند ياورانى براى هدف بزرگ و همراهانى براى اين راه دراز تهيه كند.
و امروز هم رسالت ما و مسؤوليت ما در مرحلهى اول همين است و هنگامى كه اين پا به دست آمد و اين وسيله آماده شد مىتوان به مسائل ديگر پرداخت، در حالى كه طعمهى ديگران نشدهايم و با پاى آنها حركت نكردهايم وگرنه بر فرض گل بكاريم، در باغچه بيگانه كاشتهايم و بر فرض تاجى بزنيم، بر سر دشمن زدهايم.
و براى اين سازندگى و تهيهى ياور بايد از طرح تربيتى اسلام پيروى كنيم، نه از شعارها و داغ كردنها و شاخ و برگ دادنها؛ چون آنها كه داغ شدهاند در محيط ديگر زود سرد مىشوند و آنها كه ريشه ندارند، شاخ و برگهاشان ثمرى نخواهد داد و بارى نخواهد آورد.ص۱۸-۱۷
روش تربيتى اسلام
1 - زمين براى پذيرفتن انسان آماده بود، با خورشيد و ماه و ستارههايش، با درياها و كوهها و ابرها و رودها و چشمههايش، با كشتزارها و جنگلها و مرتعها و دامها و جنبندههايش، با نيروها و ذخيرهها و معدنهاى پنهان و آشكارش.
اينها براى زندگى انسان و براى بهرهبردارى آماده بودند و اين انسان بود كه بايد از اينها بهره مىگرفت و اينها را به كار مىانداخت.
زندگى انسان ساخته و پرداخته نبود. خوراكش، لباسش، چراغش و خانهاش، همه و همه به مقدمات و ابزارها و ... نياز داشت.
همچنين جامعهى انسانى، سازمان يافته نبود. با غريزهها كنترل نمىشد، كه به سازمان دهى و رهبرى و ضوابط و قانونهايى نيازمند بود.
انسان، آفريدگار زندگى، انسانِ زندگى ساز، براى اين ساختمان بزرگ، موادش را داشت و بايد آن را مىساخت. با چه؟ با استعدادهايش و نيروهاى نهفتهاش.
چگونه؟ اين چگونگى و اين شكل، به آن استعدادها مربوط مىشد.
و از آن جا كه استعدادهاى انسان، بيش از استعداد گوسفند - غرائز فردى - و بيش از استعداد زنبور عسل - غرائز اجتماعى - بود، ناچار زندگى انسان هم از اين دو جدا شد و به خاطر رقابت و همراهى فكر و عقل، به خاطر اين تضادها، زندگى انسان، متحرك و پويا شد؛ خوراكش، پوشاكش، سوخت و چراغش، مركب سواريش، خانهاش و روابطش، همه و همه با حركت همراه گرديد.
اگر زندگى انسان با غريزه رهبرى مىشد، از روز اول در سطحى عالى، ولى راكد باقى مىماند.
اما انسان زندگيش ساخته و پرداخته نبود و فقط با غريزه راه نمىرفت، كه با فكر و عقل نيز همراه بود و در نتيجه به حركت و بهسازى و بهزيستى رو آورد.
و اين بهزيستى و بهسازى در خون انسان، در آفرينش انسان ريشه داشت و از تضاد و رقابت فكر و غريزه مايه مىگرفت و تمام تاريخ هم بر اين حقيقت گواهى مىدهد كه انسان در جستجوى زندگى بهتر چگونه از غارش جدا شده و به ماه مىرسد. چگونه از اسارت طبيعت آزاد شده و طبيعت را به اسارت مىگيرد و بر آن سوار شده و جولان مىدهد.
و اين، نه كار امروز انسان است، كه انسان در گذشته شايد نيروهاى بيشترى در دست داشته است. امروز در قعر چند هزار پايى دريا، آثارى از انسان گذشته به چشم مىخورد كه انسان امروز تازه به آن مرزها دست يافته است و امروز در بعلبك و فارس و مصر شاهكارهايى به چشم مىآيد كه حتى با وسايل و ابزار امروزى انسان، نمىخواند و با اين همه پيشرفت، هنوز رام انسان نمىشود.
من به اين اعتقاد دارم كه انسان در گذشته از نيروهاى بيشترى برخوردار بوده كه هنوز به آن سطح نرسيده است و اين نيرو نه نيروى ماشين و برق و اتم بوده، كه در هستى نيروهاى ديگرى هم هست.ص۲۰-۱۹
طرح كلى اسلام
دين اسلام با تفكر شروع مىشود.
با تفكر در تاريخ،
در جامعه،
در پديدهها و آيهها،
در انسان؛ در استعدادهايش و آفرينش و خلقتش.
با تفكر در استعدادهايش، كار او مشخص مىشود؛ چون كار هر كس به اندازهى سرمايهاى است كه همراه دارد و مناسب با استعدادى است كه در او نهفته است.
و همين كه كار انسان شناخته شد، دنيا شناخته مىشود، كه چه كارگاهى است و هستى شناخته مىشود كه تا كجا ادامه دارد.
با تفكر در خلقتش، انسان خودش را مىشناسد و نيازش را و ضعفش را و عجزش را و جهلش را و در نتيجه خدايش را مىشناسد، كه بىنيازش كرد و نيرويش داد و حكمت در سرش ريخت.
با اين شناخت، اين وجود صفر به آن غناى محض روى مىآورد و به سمت او كشيده مىشود و او در دلش بزرگ مىشود و به حكومت مىنشيند و زندگى و مرگ و سكون و حركتش را رهبرى مىنمايد.
انسان با تفكر در استعدادهايش و تضاد مضاعف غرايز فردى و اجتماعى و عقل و فكرش، به كار خودش پى مىبرد كه خوردن و خوابيدن و خوش بودن نيست و نظم و عدالت و رفاه نيست؛ چون اينها، به اين همه سرمايه احتياج نداشت، بزغاله و زنبور با غريزه به اين همه رسيدهاند.
انسان از آن تضاد و رقابت مىيابد كه كارش حركت است؛ زندگى و مرگ متحرك و خوردن متحرك و نظم و عدالت متحرك و در نتيجه هستى راه است و كلاس است و كوره است.
اكنون بايد پرسيد حركت به سوى چه؟ به سوى چيزى كه پايينتر از اوست و يا برابر با اوست و يا برتر از او؟ ناچار بايد حركت به سوى برتر باشد و تكاملى باشد.
برتر از انسان كيست؟ آن كه بىنيازش كرده و نيرويش داده و حكمت در سرش ريخته است.
و اين است كه اللَّه مىشود جهت حركت انسان و هستى.
و انسان در اين هستى به خاطر رشد و پيشرفت بايد به سوى او بيايد.
و اين است كه راهى مىخواهد؛ صراط
و وسيلهاى؛ عقل و عشق و عجز
و سرمنزلى؛ معاد و آخرت
و راهبرى و پيشوايى؛ رسول، امام
و آدابى و روشى؛ احكام و شرايع
با تفكر، به اين شناختها - معارف - مىرسيم و هر شناختى ناچار احساسى مىآفريند؛ شناخت خوبىها، عشق و شناخت بدىها، نفرت.
هر شناختى عقيدهاى را به دنبال مىكشد و عقيدهها و عشقها حركت و كوشش را سبز مىكنند. هنگامى كه انسان عظمت خود را شناخت، به كم قانع نمىشود و حتى به بهشت دلخوش نمىگردد، كه: " رضوان من اللَّه اكبر ".
هنگامى كه وسعت هستى را شناخت و دورى راه را شناخت، در تنگناى يك مرحله نمىماند و آرام پيش نمىرود.
هنگامى كه دنيا را يك راه ديد، در آن نمىايستد و هنگامى كه آن را كلاس ديد، از آن درس مىگيرد و هنگامى كه آن را كوره ديد، از دردهايش عقده نمىآورد.
و هنگامى كه كارش را شناخت، بىكار نمىنشيند.
و هنگامى كه جهتش را شناخت ديگر مثل الاغ عصارى، گرد نمىچرخد و كند نمىرود و درنگ نمىكند؛ چون در كاروانِ متحركِ هستى، ركود و درنگ، كمتر از عقب گرد نيست و عقب گرد جز تنهايى نيست و تنهايى در راه و در كوير هستى جز هلاكت نيست.
بر پايى اين شناختها و اين عقيدهها بارهاى سنگين تكليف قرار مىگيرد و با اين موتور نيرومند و با اين پاى قوى، احكام وسيع و نظامهاى سنگين اسلامى به مقصد مىرسد.
احكامى مربوط به انسان با خودش: اخلاق؛ چون در درون انسان غوغاست. در درون او »من«هايى سر بلند كردهاند و كارگر هستند.
احكامى مربوط به انسان با خدايش، با جهت حركتش: عبادات،
احكامى مربوط به انسان با ديگران: حقوق، با پدر، مادر، همسر و فرزند، با ارحام، همسايهها، دوستها، با همكارها، همراهها، هم كيشها، هم نوعها، با رهبر و امام و عالم و حاكم، با كارگر، با مشترى، با فروشنده، با ملتهاى ديگر، با دولتهاى ديگر.
احكامى مربوط به انسان با زندگيش؛ خوراك، پوشاك، مسكن، بهداشت، معاملات، قراردادها، ازدواج، اولاد، طلاق، قضاوات، شهادات، ديات، حدود و ارث.
نظامهاى تربيتى؛ ضرورت تربيت، روش تربيت، هدف تربيت، مربى، افراد لايق تربيت، هنگام تربيت،
و اجتماعى؛ عوامل سازنده، عوامل رشد، عوامل حفظ، تأمين رفاه، تنظيم ارتباطها.
و اقتصادى؛
و مالى؛ منابع مالى، مصارف، روش جمع آورى و روش مصرف.
و حكومتى؛ هدف حكومتى، ملاك انتخاب، روش انتخاب.
و حقوقى و جزايى و قضايى.
فرق نظامها و احكام در اين است كه نظامها زمينه و زيربناى احكام حساب مىشوند؛ مثلا احكام حقوقى و جزايى و قضايى در نظام قضايى و جزايى و حقوقى اجراء مىشوند.
و احكام اخلاقى در نظام تربيتى قابل اجراء هستند. و همين طور احكام مالى و نظام مالى، احكام اقتصادى و نظام اقتصادى.ص۸۱-۷۷