1- همانطور که ملاحظه میفرمایید بحث در نظر به انسان است به نحوی که در آخرین دوران، نسبت به حضور نهایی خود بنا دارد نزد خود حاضر باشد و در اینجا است که باید این انسان در نسبت با خود طوری در خود حاضر شود که از جهان پیرامونی و از تاریخی که او را فرا گرفته غافل نباشد و در این راستا هستی خود را مدّ نظر قرار دهد. استاد طاهرزاده در این نوشتار سعی بر آن دارند که ما را متذکر چنین حضوری بگردانند که به یک معنا نهاییترین حضور در این دنیا میباشد و البته این بدون نظر به نهاییترین انسان ممکن نیست. ولی نه از آن جهت که نهاییترین انسان یعنی حضرت صاحب الأمر«عجلاللهتعالیفرجه» به عنوان یک باور، ابژه ما قرار گیرد بلکه نظر به حضوری است که هر کس میتواند در بستر حضور تاریخی، نسبت نهاییترین انسان را با خود احساس کند و بدین لحاظ آن حضرت را در نهاییترین افق انسانی مییابد که با فرهنگ انتظار میتواند با او نسبتی داشته باشد.
2- استاد طاهرزاده متذکر این امر هستند که بشر جدید نمیتواند بدون حضور در نزد خود با خود کنار آید و از طرفی در حضوری که بشر جدید نزد خود دارد این امکان وجود دارد که آن حضور، حضوری خودبنیاد باشد. اینجاست که شما در این نوشتار با انسانی روبهرو میشوید که از یک طرف در جهان خود حاضر است و از طرف دیگر این حضور به جهت نگاه صدرایی به انسان، حضوری نیست که نسبت به حقایق عالم بیگانه باشد تا منجر به خودبنیادی و نیستانگاری گردد که متأسفانه بشر جدید گرفتار آن شده است. مؤلّف محترم با نظر به حضور تاریخی که با انقلاب اسلامی پیش آمده، متذکر عبور انسان از آن خودبنیادی هستند.
3- همچنان که استاد متذکر میشوند با توجه به طلبهای ممتدی که ذات انسان نسبت به خداوند دارد، تاریخمندی ریشه در ذات انسان دارد، از آن جهت که انسان در تفکری که در نزد خود دارد متوجه حوالت دیگری از طرف خداوند میشود که فی نفسه تاریخی است، مگر آنکه انسان ذات خود را که عین ربط به وجود است فراموش کند، مانند انسان مدرن که زندگی او عین سرگردانی و بیخانمانی و محروم بودن از گشودگی و قربی است که میتوانست نسبت به ساحت مقدس هستی داشته باشد. با فروبستگی نسبت به ساحت قدس، الوهیت حضرت ربّ نیز برای چنین بشری بسته میماند و از تجلیات الهی محروم میگردد، تجلیاتی که همان انتظار است نسبت به تاریخی که اشاره دارد بر حیات معنوی؛ امری که در سراسر این نوشتار مدّ نظر قرار میگیرد تا انسان در درکِ وجود خود گرفتار پوچی و تنهایی نگردد.
4- بحث در این نوشتار نظر به احساس حیاتی است که انسان، بهخصوص این آخرین انسان بدان نیاز دارد تا در عین احساس وسعت خود، نوعی یگانگی با عالم و آدم در او حاضر باشد و نویسنده محترم سعی دارند روشن کنند که این بدون نظر به هستی و وجود از یک طرف و درک حضور تاریخی خود از طرف دیگر پیش نمیآید. هرچند که نظر به «وجود» و توجه به حضور تاریخی، اموری آموختنی نیستند و از این جهت باید خوانندگان محترم با حوصله و بدون هرگونه پیشفرضی با فرازهای گوناگون این نوشتار مأنوس گردند تا آرامآرام آن حضور طلوع کند.
5- طرح نوعی نسبت بین خود و جهان بیرونی که هایدگر سعی وافر دارد تا آن را با ما در میان بگذارد و از این طریق به نحوی از دوگانگی ابژه و سوبژه در انسان جدید عبور کند -که در جای خود بسيار ارزشمند است- با طرحی که جناب ملاصدرا با «اصالت وجود» و نسبت هستی انسان با «وجود» مطرح میکند، ما را متذکر حضوری میکند که در عین حضور در خود، عقلانیتی را مدّ نظر میآورد که بشر جدید بدان نیاز دارد. توجه به این نکات، یکی از خصوصیات این نوشتار است که نویسنده محترم توانستهاند با ما در میان بگذارند.
6- سخن از حضور تاریخی و درک حضور تاریخی، اصلیترین نکتهای است که استاد طاهرزاده بنا دارند در افق شخصیت خواننده این سطور به میان آورند، امری که تا انسان خود را در این تاریخ با نسبتهایی که دارد در نیابد، درک آن برایش ممکن نیست و از این جهت میتوان گفت این نوشتار موقعیت خاصی در آثار ایشان دارد که میتواند با اُنس طولانی با فرازهای مطرحشده برای خواننده پیش آید.
7- از جمله نکاتی که در فهم فرازهای این نوشتار به خواننده کمک میکند و لازم است متوجه آن باشد، موضوع «معرفت نفس» از یک طرف و «برهان صدیقین» از طرف دیگر است تا وقتی گفته میشود انسان میتواند حضور در هستی خود را احساس کند، اولاً: به نفس مجرد خود در نزد خود منتقل شود و ثانیاً: متذکر نحوه ارتباط هستی خود با وجود گردد.
8- از جمله نکات مهمی که استاد طاهرزاده در سراسر این نوشتار با ما در میان میگذارند این است که در...