کتاب «خداحافظ سالار»، خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر سردار سرلشکر شهید حاج حسین همدانی، قافله سالار مدافعان حرم است، که به زندگی و فراز و نشیب های این شیرزن بزرگ پرداخته که از کودکی آغاز و نهایتا به شهادت سردار همدانی در سال ١٣٩٤ ختم می شود.
شروع کتاب از سال 90 و بحران سوریه و دمشق که در آستانه سقوط قرار داشت آغاز می شود و با بازگشت و تداعی خاطرات دوران کودکی همسر شهید در دهه 40 ادامه می یابد.
این کتاب حاصل 44 ساعت مصاحبه با همسر شهید است که نوع روایت داستانی هیچ دخل تصرفی را در آن وارد ننموده است.
سردار شهید حسین همدانی از اعضا و بنیانگذاران سپاه همدان و کردستان بود و از سال ۱۳۵۹ در دفاع مقدس شرکت داشت. وی همچنین از فرماندهان منطقه عملیاتی «بازی دراز» در جبههٔ کرمانشاه بود و مدتی فرمانده لشکر انصار الحسین(ع) همدان شد. شهید همدانی همچنین جانشین قرارگاه امام حسین(ع) و مشاور فرمانده کل سپاه پاسداران و فرمانده سپاه محمد رسول الله(ص) تهران بوده است. دست آخر نیز در حین انجام ماموریت مستشاری در سوریه به شهادت، آرزوی دیرینه اش رسید.
بعد از بازگشت به ایران زمانی که سوریه امن و بحران سقوط دمشق کم می شود، خانم چراغ نوروزی شروع به نوشتن خاطرات کودکی خود می کند و به این صورت است که این کتاب با تکنیک بازگشت به گذشته به دهه 40 برمی گردد.
زندگی شهید همدانی پراست از حادثه، مجروحیت، گمنامی و کارهای بزرگی که ناشناخته مانده است و بخشی از کتاب به خاطرات و نقش شهید همدانی در تاسیس 3 لشکر سپاه در سال های دفاع مقدس و مأموریت های متعددی از جمله حضور وی در آفریقا و نهایتا دفاع از حرم اهل بیت در سوریه می پردازد. همه این ها در کنار شنیدنی های قصه حرم و مقابله با تفکیری ها در این کتاب جمع شده است.
زینب سیاهه لشگر دشمن را نظاره می کرد! لحظه به لحظه به لشگر دشمن افزوده می شد و او دلشوره داشت از اینکه حسین (علیه السلام) غریب و بی یاور در میان این همه دشمن چه کند؟!
از دور دو سیاهی را دید که به طرف اردوگاه حسین می آیند! از برادر پرسید: برادر جان اینها چه کسانی هستند که به سمت ما می آیند؟! سید الشهدا (علیه السلام) فرمود: اینها هم سپاهیان من هستند! مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر!
خدا می داند از آمدن این دو پیرمرد چه شعفی در دل زینب (سلام الله علیها) افتاد! با خوشحالی به سید الشهدا عرضه داشت سلام مرا به حبیب برسان!
زینب آمد و با خوشحالی خبر را به اهل خیام رساند! سید الشهدا هم به استقبال حبیب و مسلم آمد و سلام زینب را به آنها رساند!
اما حبیب خاک بر سر می ریخت از این همه غربت! می گفت وای بر من که زینب از آمدن دو پیرمرد اینقدر خوشحال شده است! اما نمی دانست که آنها تنها دو پیرمرد نیستند که برای حسین و زینب دو سپاهند!
یکبار آنجا در سال 61 هجری، در کربلا، زینب از آمدن دو پیرمرد خوشحال شد اما یک بار دیگر هم در قرن 15 هجری و در شام زینب از آمدن دو پیرمرد خوشحال شد!
آن روزها که حرم زینب دوباره در محاصره شیاطین قرار گرفت و از چهار طرف عزم حمله به حرم آل الله را داشتند. دو پیرمرد از فارس تاختند به سمت شام! و خدا میداند که زینب از آمدن این دو پیرمرد چقدر خوشحال شد!
حبیب حرم شام «همدانی» بود و مسلم حرم شام «سلیمانی». این دو پیرمرد مثل دو سپاه وارد شدند، ایستادند؛ هم خودشان و هم یارانشان و فریاد زدند «بدم الحسن بدم الحسین لن تسبی زینب مرتین» و پای آن ایستادند تا شیاطین را ریشه کن کردند و دل زینب را شاد.
حبیب حرم شام اما به حبیب حرم کربلا پیوست! و قلب ما را از فقدان خود سوزاند و فقط هم نشینی او با حسین و یارانش است که داغ دل ما را تسلی می دهد.
کتاب خداحافظ سالار به صورت داستانی است که شروع ماجرای آن از سال 1390 است، که شهید همدانی خانواده خود را در اوج بحران سوریه که دمشق در آستانه سقوط بود، آگاهانه به دمشق میبرد.
بعد از بازگشت به ایران زمانی که سوریه امن و بحران سقوط دمشق کم میشود، خانم چراغنوروزی شروع به نوشتن خاطرات کودکی خود میکند و به این صورت است که این کتاب با تکنیک بازگشت به گذشته به دهه 40 برمیگردد.
زندگی شهید همدانی پر بوده از حادثه، مجروحیت، گمنامی و کارهای بزرگی که ناشناخته مانده است و بخشی از کتاب به خاطرات و نقش شهید همدانی در تاسیس 3 لشکر سپاه در سالهای دفاع مقدس، و ماموریتهای متعددی از جمله حضور وی در آفریقا و نهایتا دفاع از حرم اهلبیت در سوریه میپردازد. همه اینها در کنار شنیدنیهای قصه حرم و مقابله با تکفیریها در کتابی به عنوان خداحافظ سالار جمع شده است.