کتاب آخر شهید میشوی روایتی است از زبان مادرش به قلم حسین شرفخانلو از فتح قله ی شهادت شهید صادق عدالت اکبری که در روز شهادت بی بی اش حضرت زینب( س) اردیبهشت ماه 1395در در محور عزیزه ی حلب در عمق خاک جبهه النصره منطقه دلامه به دیدار معشوقش می تابد.
شهید صادق عدالت اکبری در سال 1367 متولد شد. دوران دبیرستان را در مکتب الحسین سپاه گذرانید و در سال 1382 تحصیلاتش را به پایان رساند. او در فتنه 1388 مجروح و جانباز انقلاب شد و در سال 1389 به عضویت سپاه پاسداران در آمد. صادق در سال 1391 ازدواج کرده و وارد دانشگاه شد. وی تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی ادامه داد و در کنکور ارشد ثبت نام کرد اما زندگی دنیایی اش برای این مقطع، به او مجال نداد.
صادق در سال 1394 به سوریه رفت و جزء مدافعان حرم گردید. بعد از یک سال جنگیدن علیه تروریست های وهابی، همزمان با سالروز شهادت حضرت زینب (س) در محور عزیزه ی حلب در عمق خاک جبهه النصره منطقه دلامه در اردیبهشت ماه 1395 به فیض شهادت رسید.
کتاب آخر شهید میشوی روایتی است از زبان مادرش به قلم حسین شرفخانلو از فتح قله ی شهادت شهید صادق عدالت اکبری که در روز شهادت بی بی اش حضرت زینب( س ) اردیبهشت ماه 1395در در محور عزیزه ی حلب در عمق خاک جبهه النصره منطقه دلامه به دیدار معشوقش می شتابد . صادق در سال 1391 ازدواج کرده و وارد دانشگاه شد . وی تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی ادامه داد و در کنکور ارشد ثبت نام کرد .
نویسنده کتاب « آخر شهید می شوی » با اشاره به اینکه شهید صادق عدالت اکبری با اتکاء به روحیه پدر در جبهه مقاومت حاضر و آخر سر هم ژن خوب واقعی شد و در این کتاب سعی شده است زوایای مختلف زندگی صادق را از زبان مادرش بی کم و کاست به رشته تحریر درآوریم .
لحظه به لحظه زندگی صادق آمده بود جلو چشمم ؛ روزی که به دنیا آمد ، روزی که پا گرفت و زبان باز کرد ، شرین زبانی هایش ، روز اول مدرسه اش ، شیطنت هایش ، قد کشیدن ، پاسدار شدن ش ، آرزوه هایی که برایش داشتم ، عروسیش ، کل کل هایی که با صالح می کرد و دوست و رفیق بازی هایش.
برگشتیم خانه و چشمم به در بود که کی صادق را می آورند . حوالی ده شب بود که بالاخره تابوت را آوردند . بردیمش بالا . خانه خودش . بین گل های گلخانه . یکی از جمعیت بلند شد و روضه وداع سیدالشهدا را خواند . جمعیت آتش گرفتند . محدثه بی تابی می کرد و میخواست تابوت را باز کنند تا صادقش را ببینند . صورت صادق را که بازکردند ، آرام تر از همیشه خوابیده بود.