مجلس بیست و سوم: برهان صدیقین و محوریّت عرفان الهی :
محوریت عرفان به پروردگار در فقرۀ «بِکَ عَرَفتُکَ و أنتَ دَلَلتَنی عَلَیکَ»
حضرت میفرماید:
بِکَ عَرَفتُکَ؛ «من بهواسطۀ تو، تو را شناختم؛ عرفان من به تو، بهواسطۀ خود تو بود!»
و أنتَ دَلَلتَنی عَلَیکَ و دَعَوتَنی إلَیک؛ «و تو بودی که مرا بر خودت دلالت و راهنمایی نمودی و به خودت دعوت کردی!»
و لولا أنتَ لم أدرِ ما أنتَ؛1 «و اگر تو نبودی، من به تو عرفان نداشتم و نمیدانستم تو که هستی و چه هستی!»
در این عبارت، امام سجاد علیه السّلام مطالب مختلفی را حول یک محور بیان میکند؛ حضرت در اینجا محور این طلب و دعوت را عرفان به پروردگار میداند و میفرماید: «بِکَ عَرَفتُکَ و أنتَ دَلَلتَنی عَلَیکَ و دَعَوتَنی إلَیکَ!»
چرا خدا ما را به خودش دعوت میکند؟ چرا ما باید به او معرفت پیدا کنیم؟
معرفت پیدا کردن به او برای انسان چه نتیجهای دارد؟ حالا اگر انسان به خدا معرفت پیدا نکند، چطور میشود؟
یا اینکه میفرماید: «أنتَ دَلَلتَنی عَلَیکَ؛ تو مرا بر خودت دلالت کردی!» نمیفرماید: مرا بر جنّتِ خودت دلالت کردی، مرا بر نعیم خودت دلالت کردی. «کاف» دلالت بر خطاب میکند و خطاب هم در وهلۀ اول، بر ذات اطلاق میشود؛ یعنی «تو مرا بر ذات خودت دلالت کردی!» این چه نفعی دارد و برای چیست؟
پس محوریّت این عبارت شریف بر عرفانِ به پروردگار است. مسائلی حول و حوش این عرفان است:
دلالت و راهنمایی ذات پروردگار تنها راه وصول به عرفان الهی
یک مسئله این است که حضرت در اینجا میفرماید: «این عرفان من به تو، بهواسطۀ ذاتِ خود تو بود!» یعنی من برای عرفان به تو و شناخت تو، از غیر تو کمک و مساعدت نگرفتم، فقط «بِکَ»! چرا باید اینطور باشد، درحالیکه ما در معرفتی که نسبت به اشیاء پیدا میکنیم، چهبسا از غیر کمک میگیریم و با مساعدت شخص دیگری معرفت پیدا میکنیم؟
منبابمثال وقتی شما میخواهید زید را بشناسید که این آقا کیست، اگر خودتان نمیتوانید بشناسید، سراغ رفیقش میروید و میگویید: «آقا، بیا برای من بگو که این زید چطور شخصی است؟ میخواهم با او معاملهای کنم، آیا انجام بدهم یا نه؟ آیا آدم خوبی است؟ در معامله غلّ و غش ندارد؟ چکها را بهموقع اداء میکند یا اینکه از مسئولیّتش فرار میکند؟ به وعدۀ خود عمل میکند؟ امانتدار است؟ بر سر ما کلاه نمیگذارد؟» خلاصه وقتی میخواهیم با او معامله کنیم، تا آخر قضیّه را میپرسیم. این خیلی عجیب است! الآن ما در اینجا کمک و مساعدت از غیر گرفتیم؛ اما حضرت میفرماید: «بِکَ عَرَفتُکَ؛ برای معرفت به تو، فقط تو وسیله و واسطه هستی!»
عدم منافات هدایت الهی و دعوت حق بهسوی خود با بعثت پیغمبران و نیاز به استاد پس چرا انسان در این راه سیر و سلوک به استاد نیاز دارد؟ حضرت که اینرا دارد دفع میکند و میگوید: «بِکَ عَرَفتُکَ؛ من نیاز به کسی ندارم؛ معرفتی که دارم بهواسطۀ خود توست!» پس در اینجا استاد چهکاره است و چه نقشی را بازی میکند؟
بعد حضرت میفرماید: «و أنتَ دَللتَنی علَیک؛ و تو بودی که مرا بر خودت دلالت کردی!» کسی نیامد تا مرا به این راه، راهنمایی و هدایت کند و در گوش من بگوید: آقا، خدایی هم هست!
پس آیا اینکه پیغمبرانی آمدند و مردم را به خدا دعوت کردند، با این فقره منافات ندارد؟ بالأخره پیغمبر، بشری است دارای علم و شعور و ادراک و کشف حجُب و اطلاع بر غیب و استفاده و استفاضه از الهام و وحی الهی، و او میآید و افراد را به توحید و رسالت و عرفان دعوت میکند؛ درحالیکه حضرت سجاد میفرماید: «أنتَ دَلَلتَنی عَلَیکَ؛ تو دلالت کردی!» پس پیغمبران چهکاره هستند؟!
در خود آیات قرآن هم داریم:
﴿وَمَا نُرۡسِلُ ٱلۡمُرۡسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾؛1 «ما پیغمبران را مبشّر و منذر فرستادیم (تا در صورت اطاعت، به نعمات الهی بشارت بدهند و در صورت مخالفت، بندگان را إنذار کنند و بترسانند و به عذاب الهی وعید بدهند و تخویف کنند).»
یا در آیۀ دیگری میفرماید:
﴿طه * مَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لِتَشۡقَىٰٓ * إِلَّا تَذۡكِرَةٗ لِّمَن يَخۡشَىٰ﴾؛2 «ما تو را با قرآن فرستادیم تا افراد را یادآوری کنی (و آنها را بشارت بدهی!)»