کتاب سرگذشت اندیشه های وایتهد به نوعی تاریخ فلسفه ای تحلیلی است که با گزینشی از گذشته درصدد طرح ایده های خود است. به نظر علامه محمد تقی آرای وایتهد در این کتاب، چه درباره گذشته و چه نظریات و نتیجه گیری های خود او قابل نقد است. ایشان بر کتاب حاشیه هایی نوشته اند که در ضمن ترجمه کتاب توسط استاد گواهی به چاپ رسیده است. مقاله حاضر به بررسی انتقادات علامه پرداخته است.
مقدمه
وایتهد کتاب سرگذشت اندیشه ها را در سال 1932 به رشته تحریر در آورد. عنوان این کتاب دو معنا را در بر می گیرد:
1. تأثیربرخی اندیشه ها در تکامل تدریجی بشر به سوی تمدن
2. سرگذشت کوشش نویسنده در شکل دادن یک طرح نظری، به گونه ای که بتواند ماجراهای تاریخی را تبیین کند.
این کتاب در واقع مطالعه ای در مفهوم تمدن و کوششی برای فهم این نکته است که چگونه موجودات متمدن به ظهور می رسند. برخی از قسمت های این کتاب سخنرانی های وایتهد است. کتاب به طور کلی شامل چهار بخش است: 1. مباحث اجتماعی 2. مباحث کیهان شناسی 3. مباحث فلسفی 4. تمدن.
علامه جعفری ابتدا با ترجمه این اثر به قلم دنیس زکی حسن آشنا شد و سپس متن فارسی آن را در سال 1339 که پرویز داریوش آن را ترجمه کرده بود، مورد بررسی قرار داد. از آنجا که از نظر علامه جعفری این دو ترجمه نارسایی هایی داشت و غیر قابل اعتماد بود، آقای عبدالرحیم گواهی را تشویق و ترغیب به ترجمه دوباره اثر کردند. این ترجمه به همراه نقد و بررسی های خود ایشان در سال 1370 توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامی منتشر شد. علامه جعفری معتقد بود که این کتاب در عین موارد قابل انتقادی که دارد، از نظر محتوا ارزنده است و اگر چه نظام کامل فلسفی ای ارائه نمی دهد، اما موضوعاتی را مورد بررسی قرار می دهد که تا حد زیادی عمیق و از جنبه های گوناگون مطرح است، به طوری که می توان وایتهد را یک فیلسوف ردیف اول معاصرغرب تلقی کرد. اطلاعات تاریخی وایتهد درباره اندیشه ها و عقاید مختلف قابل توجه است. وی گاهی به استنباط های ظریفی در بُعد تاریخی اندیشه ها می پردازد و گاهی درباره مسائل عالی الهیات و برخی نقایص آنها قضاوت کلی می کند؛ این نگاه به نظر علامه جعفری ناشی از ناآشنایی وایتهد با اسلام است.
وایتهد درباره مسائل انسانی به ویژه ارزش های انسانی، نظریات قابل توجهی دارد و برخلاف برخی از متفکران غربی، اثبات اصول و ارزش های انسانی را بر احساسات مستند نمی سازد، بلکه برای آنها استدلال های قابل توجهی می آورد. او با آنکه در فیزیک و ریاضیات و منطق ریاضی از پیش تازان معاصر محسوب می شود، در زمینه مابعدالطبیعه نیز ایده های جالبی دارد. وایتهد در اندیشه های متافیزیکی و بینش های سیاسی به شدت متأثر از افلاطون است، اما بر خلاف اعتقاد برخی، او نسخه دوم افلاطون نیست، بلکه تنها متأثر از اوست. وایتهد هستی شناسی را در انحصار عقل نظری محض قرار نمی دهد و در برخی مسائل عقل نظری محض روشی شرقی را برمی گزیند. از دیگر ویژگی های وایتهد در این اثر می توان به «عفت قلم و متانت سبک» او اشاره کرد. او با روحیه ای متین و جدی و دیدی فروتنانه به بررسی مسائل عالی مربوط به انسان و جهان می پردازد، بر خلاف بعضی از متفکران غربی (همچون فروید، سارتر، کامو) که آگاهانه یا ناآگاهانه جهان و انسان را اسباب بازی خود تلقی می کنند. اگر چه وایتهد در برخی از مباحث این کتاب مبتنی ساختن معارف انسانی بر مبنای «انسان هر چه بخواهد انجام بدهد جز تزاحم زندگی دیگران» اظهار ناخشنودی می کند، اما اخلاق و ارزش های انسانی و مذهب را جدی ترین حقایق بشری می داند. نقد و بررسی های علامه جعفری بر این اثر از ویژگی هایی برخوردار است که از جمله می توان به انصاف علمی در سراسر بحث های ایشان اشاره کرد، همچنین میان مؤلف و ناقد همدلی های بسیاری وجود دارد که ریشه در مبانی مشترک اندیشه های این دو متفکر دارد. علامه در نقد خود هم بر جنبه های مثبت این کتاب تأکید دارد و هم بر نقاط ضعف آن و مطالب را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار می دهد که در ذیل برخی از آنها را بر می شماریم.
تاریخ اندیشه بشری
از نظر وایتهد در سیر تاریخ اندیشه ها نوعی دوگانگی دیده می شود، چرا که از یک سو عوامل جبری در تاریخ مؤثرند، مانند بربرها در قدیم و نیروی تجار در عصر جدید، و از سوی دیگر آرمان های خودآگانه بشر مؤثرند، مانند نیروی مسیحیت و دموکراسی. (1) علامه جعفری نیزاین دو بُعدی بودن تاریخ ایده ها را می پذیرد که همان نمودهای فکری و عقلانی بشر است. وایتهد ملاک واقعی این دوگانگی را نشان نمی دهد، در حالی که از نظر علامه این دوگانگی همان دوبُعدی بودن حیات بشر است؛ بُعد مادی و طبیعی و بعد منوی و روحانی. وایتهد معتقد است مورخان همواره تاریخ را از دریچه چشم خود مورد مطالعه قرار می دهند. علامه جعفری نیز معتقد است مورخان در تحلیل تاریخ شرایط ذهنی و فکری خود را دخالت می دهند و آن گونه تاریخ را بررسی می کنند که خواسته هایشان اقتضا می کند. وایتهد می گوید: «تاریخ عقاید ما منبعث از عقاید تاریخی ماست، یعنی مبتنی بر دیدگاههای عقلانی خود ماست» (2)، در حالی که از نظر علامه این اصل را نمی توان یک اصل کلی و عمومی دانست، چرا که در این صورت همه کتاب های تاریخی از اعتبار و ارزش ساقط خواهد شد. وایتهد در بررسی تاریخ اندیشه ها معتقد است نباید به ساده نمودن بیش از حد امور اقدام کرد. (3) از نظر علامه نیز نمی توان همه مسائل عالی فلسفی و علمی را بیش از حد ساده نمود تا همگان بفهمند و تلاش در این جهت نه تنها امکان پذیر نیست بلکه مضر هم می باشد.
علم و فلسفه
از آنجایی که فلسفه در تاریخ اندیشه بشری از جایگاه ویژه ای برخوردار است، وایتهد آن را این گونه تعریف می کند: «فلسفه آن احساس اهمیتی است که تمامی تکاپوهای مبتنی بر تمدن را حیات می بخشد» (4) و چند نتیجه مهم برای اندیشه های فلسفی قائل است؛ حقیقت، بینش و آینده نگری،احساس ارزش زندگی، احساس اهمیت حیاتی تکاپو برای تمدن، دست یافتن به زندگی.
از نظر علامه، فلسفه نمی تواند عهده دار احساس ارزش زندگی و دست یافتن به آن باشد، چرا که فلسفه فقط به توصیف انسان و جهان، آن چنان که هستند نمی پردازد. در قلمرو ارزش ها نیز فلسفه فقط آنها را توصیف می کند، نه آنکه ارزیابی لزوم و بایستگی های آنها را لحاظ کند. (5) وایتهد درباره عقل دیدگاه خاصی دارد و معتقد است عقل به تنهایی نمی تواند به انتخاب آنچه که برای انسان شایسته است بپردازد. برای آنکه انسان بتواند دست به انتخاب صحیح بزند، باید از نیروی دیگری به نام حکمت استفاده کند. وی حکمت را چیزی فراتر از عقل و فلسفه می داند. «نقش حکمت آن است که به عنوان عامل تعدیل کننده ای بر خمیر مایه عقلانی عمل نموده و برای هر شرایط مشخص نتیجه معینی بدست دهد.» (6)
علامه جعفری نیز بر این اعتقاد است که اگر عقل نظری به تنهایی می توانست بشریت را به اهداف علی برساند، این همه اختلاف نظر میان مکاتب مختلف وجود نمی داشت. در فلسفه آدمی با انسان و جهان آن چنان که هستند و سر و کار دارد، اما در حکمت به عوامل رشد و کمال انسان ها هم توجه می شود، به بیان دیگر، با حکمت می توان به انسان سازی پرداخت، نه صرفا انسان شناسی. (7)
وایتهد به سه عنصر غریزه، عقل و حکمت اعتقاد دارد و آنها را از یکدیگر جدایی ناپذیر می داند و معتقد است اگر حکمت از حیات بشر حذف شود فجایع بسیاری به وجود خواهد آمد. او هنگامی که از حقیقت بحث می کند، جالب بودن یک قضیه را از مطابق با واقع بودن آن با اهمیت تر می داند. این نظر او مورد انتقاد علامه جعفری است، زیرا از نظر ایشان حقیقت داشتن یک قضیه مهم است، نه جالب بودن آن، به ویژه که وایتهد می گوید «چیزی که به دنبال آن هستیم حقیقت بی پرده است.» علامه سعی می کند این سخن وایتهد را به گونه ای توجیه کند و می گوید شاید هدف وایتهد از تأکید بر جالب بودن یک قضیه به خاطر آن است که افراد معمولی به جالب بودن یک قضیه بیشتر اهمیت می دهند تا حقیقتی که در آن نهفته است. از نظر علامه کمیت و کیفیت جالب بودن قضیه به شرایط ذهنی و روانی انسان ها بستگی دارد. آنچه برای انسان ها ضرورت دارد تعلیم منطق واقعیت هاست و باید بدانند که کدام یک از واقعیات اهمیت حیاتی دارند.
طبیعت و خداوند
در بحث از ماهیت قوانین طبیعت، از میان چهار نظریه ذاتی بودن، دستوری و جعلی بودن، نظریه توصیفی، نظریه قراردادی، وایتهد طرف دار نظریه ذاتی بودن قانون است. طبق این نظریه قانون کاشف مختصات اجزایی طبیعت است. از نظر علامه اشکال این نظریه آن است که به این پرسش پاسخ نمی دهد که چرا هر شیء دارای مختصات خاصی است. علامه طرف دار نظریه دستوری است. بر اساس این نظریه جهان طبیعت با همه اجزا و نمودهایش در حال شدن است و این شدن ها نیز مستند به فیض الهی است که از عالم ماورا طبیعت سرازیر می شود. یکی از مباحث قابل انتقاد انتقاد وایتهد نظری است که درباره ارتباط خدا با زمان داده است: «طبیعت ازلی خداوند که به یک معنا غیرزمانی و به معنای دیگر زمانی است، ممکن است رابطه ای به صورت حضور ذاتی متقابل خیلی خاص و شدیدی را با روح برقرار نماید.» (8) به نظر علامه جعفری، وایتهد به این نکته توجه ندارد که زمان معلول حرکت است وحرکت هم بر خاسته از عالم ماده است و موجودی که ماورای ماده است هرگز نمی تواند در بستر زمان قرار گیرد، مگر اینکه مقصود وایتهد جلوه های عینی صفات فعلی خداوند بوده باشد، مانند زنده کردن و میراندن.
وایتهد تعلق خداوند به امور محال را مطرح می کند و مانند بسیاری از متفکران غربی نمی تواند از عهده حل آن بر آید، چنانکه می گوید: «آن مفهوم عدم امکانی که حتی خداوند نیز قادر به فایق آمدن بر آن نیست، موضوعی است که الهیون قرن ها با آن آشنایی داشته اند.» (9) به نظر علامه، این مطلب نشانه عدم اطلاع او از اصول دقیق و عالی الهیات است، او به این نکته توجه ندارد که قدرت هیچ گاه بر امر محال تعلق نمی گیرد. وایتهد به تأثیر از افلاطون در باب مثل و رابطه آن با خداوند، به تفسیری درباره خداوند می پردازد و می گوید: خدا موجودی است که «به اشکال زیبایی ابدی خیره شده» (10)، در حالی که به نظر علامه این دریافت او از خداوند غلط است، زیرا خداوند جامع همه کمالات است و فقط به نظاره زیبایی ابدی نمی پردازد، بلکه جلال و عظمت هستی نیز مورد نظاره اوست. همچنین خیره شدن در مورد خداوند صادق نیست. چرا که هیچ چیز نمی تواند موجب شگفتی او شود. شاید بتوان عبارت او را اینگونه تفسیر کرد که مراد وی خیرگی افلاطون به مثل است نه خیرگی خداوند به صور زیبایی ابدی. در بحث از علم و فلسفه نیز وایتهد به تفسیر آرایی افلاطون پرداخته و می گوید: اولاً او به سردرگمی و بی نظمی طبیعت اعتقاد دارد و ثانیا قدرت مطلق صانع را انکار می کند. (11) علامه جعفری این تفسیر را نمی پذیرد، زیرا نفی نظم حاکم بر جهان طبیعت با دیگر اندیشه های افلاطون ناسازگار است، عالم طبیعت، سایه عالم مثلِ دارای نظم است، پس به تبع آن باید منظم باشد. ثانیاً اگر افلاطون قدرت مطلق صانع را انکار کند، دچار تناقض گویی خواهد شد، چرا که وی اراده تعادل را قبول دارد و براساس آن سامان دهی جهان را تبیین
می کند. نگاه وایتهد به مذهب مثبت است و این نوع نگاه از نظر علامه مورد تقدیر است، چرا که برای مذهب نقش مؤثری در حیات بشری قائل است. البته وایتهد میان خود مذهب موسسات دینی تمایز قایل می شود. چرا که موسسات دینی عموما پشتیبان عادات اجتماعی اند. او مذهب، حوادث و رویدادهای جهان را تکرارپذیر می داند تا اینکه روزی جهان به پایان برسد. (12) از نظر علامه اسلام و همه مذاهب الی واقعیات و رویدادهای جهان هستی را وابسته به حکمت خداوند می دانند که تحقق آنها مطابق قانون صورت می گیرد و هیچ یک از پدیده ها و حوادث نیز تکرارپذیر نیستند. هیچ گاه نباید تشابه صوری پدیده ها و حوادث را با تکرار آنها اشتباه کرد. علامه در این باره به آیه 29 سوره الرحمن استناد می کند. یکی دیگر از انتقادهای علامه به وایتهد درباره مذهب این است که او می گوید: «مذهب در ذات خود همواره بین دو مفهوم برادری انسان ها و رابطه خداوند با مخلوقاتش همچون رابطه ارباب و برده در نوسان بوده است» (13)، در حالی که در اسلام انسان ها دارای احترام ذاتی هستند و همه با یکدیگر برابر و برادرند. در اسلام رابطه خدا با مخلوقاتش نه رابطه ارباب و برده، بلکه رابطه عابد و معبود است و خداوند از رگ گردن به بندگانش نزدیکتر است. وایتهد در جایی این جمله را به عیسی (ع) نسبت می دهد که «کارهای قیصر را به قیصر و کارهای خدا را به خدا واگذارید.» علامه معتقد است این مطلب بی مأخذ است و نمی توان آن را به عیسی نسبت داد، چرا که این سخن با حکمت بعثت پیامبران که نشان دادن راه سعادت در همه ابعاد است مطابقت ندارد. به علاوه، اگر قرار بود پیامبری مانند عیسی چنین عمل کند، هرگز با قدرت مندان جامعه خود درگیر نمی شد.
وایتهد در سرگذشت اندیشه ها به دنبال توجه به مباحث ریز هستی شناسی، گاهی چنان از علت غایی سخن می گوید که گویی آن را می پذیرد و حتی اعتقاد به آن را سد راه تفکر منطقی می داند. (14) علامه با این دیدگاه او مخالف است، چرا که نفی علت غایی اولاً مستلزم این است که جهان هستی را معلول تصادف بدانیم؛ وایتهدی که به خدا اعتقاد دارد، چگونه می تواند علت غایی را که حکمت الهی ایجاب می کند نفی کند!،؟ ثانیاً اگر جهان هستی غایتی نداشته باشد همه اصول و ارزش های اخلاقی خیالی بیش نخواهد بود. علامه احتمال می دهد اختلاف نظر متفکران الهی در تعیین علت غایی جهان موجب شده که وایتهد اینگونه به علت غایی بنگرد.