مشخصات کتاب نديم شاه نينوا
نام : |
کتاب نديم شاه نينوا |
سيري در حالات و مقامات و كمالات و كلمات آينه تمام نماي جمال و جلال نبوي حضرت علي اكبر عليه السلام |
مولف ، نویسنده : |
جعفر صالحان |
انتشارات، نشر : |
تراث |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
264 / وزیری سلفون |
قیمت پشت جلد : |
165,000 تومان |
|
اَلْحمْدُ و الثَّناءُ لِله الّذي هَدانا سُبُلَ السَّلام وَنَهانا عَنِ اتّباعِ خُطُواتِ الشّيطان والصَّلوةُ والسَّلامُ عَلیٰ اَفْضَلِ مَنْ دَعا اِلی سبيل رَبِّه بِالْحِكمةِ والْمَوعِظةِ الْحَسَنة سَيِّدنا و نَبيِّنا مُحَمَّدٍ وَآلِه سِيَّما بَقيّةِ اللهِ في اَرْضِه واللَّعْنُ عَلی اَعْدائِهم اَجمَعين اِلی قيام ِيَوْمِ الدِّين.
السّلامُ عَلَيكَ يابنَ الْحُسَيْنِ الشَّهيد، صَلّی اللهُ عليكَ، صَلَّی اللهُ عَليك، صَلَّی اللهُ عليك، لَعَن الله مَنْ قَتَلكَ اَنَا اِلَی اللهِ مِنهم بَرئٌ.
از دوران كودكی كه دستان كوچكم در دستان پرمهر مادر و مربی عزيز سفركردهام بود و با عشق و صبوریِ زائِدُالوصفی مرا به «هيئت شهدای دشت كربلا» میبُرد و پابهپای من به دنبال دستهی عزاداری همراهیام میكرد و يا ساعتها در كنار خيابان منتظرم میايستاد تا با دستهي عزاداریِ آن هيئت بيرون بروم و با آنها برگردم و بعضاً به بيش از پنج ساعت به طول میانجاميد و تا نيمهی شب ادامه پيدا ميكرد، با اين شورِ دودَمِه آشنا شدم كه:
جوانان بنیهاشم بياييد، جوانان بنیهاشم بياييــد
علی را بر در خيمه رسانيد، علی را بر در خيمه رسانيد
خدا داند كه من طاقت ندارم، خدا داند كه من طاقـت نــدارم
علی را بر در خيمه رسانم، علی را بر در خيمـه رسانم
كمكم كه به سنّ هفت سالگی رسيدم، رئيس آن هيئت كه معروف به حاج آقا عطا بود و خالصانه در تابستان و زمستان با پای برهنه در دستهی عزاداری شركت میكرد و بدون هيچ اضطراب و تزلزلی و در كمال آرامش، در تابستانها روی آسفالت داغ و در زمستانها روی زمين سرد يخزده حركت میكرد، چون صدای خوشی داشتم، به هر هيئتی كه میرسيديم، ميكروفن آن هيئت را به دست كوچكم میداد و میگفت نوحه بخوان، كه من شور میخواندم و عزاداران سهضربهای زنجير میزدند؛ و در بعضی از شبها كه از خواندن نوحه خسته میشدم، وقتی با دستهي زنجيرزنی به هيئتی میرفتيم و چراغها را خاموش میكردند، میرفتم در گوشهای يا پشت طاقِ شال عَلَمی و خودم را پنهان میكردم تا حاجآقا عطا مرا نبيند، اما او در همان خاموشی، متواضعانه میگشت و عاقبت پيدايم میكرد و دستم را میگرفت و ميكروفن را از مداح هيئت میگرفت و در دستانم میگذاشت و میگفت بخوان.
هيئت شهدای دشت كربلا، هيئتی بود كه در آن به عزاداری تنها اكتفا نمیشد، بلكه قبل از شروع هيئت و سخنرانیِ روحانی مبارزی به نام مرحوم حجة الاسلام حاجآقای كاشمری - كه رابطهی صميمی و رفتوآمد گرم و شديد خانوادگی با ما داشت و همگان مرحوم پدرم را كه نمونهای از صفا و اخلاصِ يك كاسبِ ساده بود، به عنوان نائب او در «مسجد ميثم» میشناختند – فردی بود به نام مرحوم آقای سرهنگ نعمتی كه بچهها را در همان هيئت، در اطاق محقّری جمع میكرد و به آنها قرائت قرآن تعليم میداد و با دادن جايزهاي تشويقشان میكرد كه اكثر بچههای آن جلسه در دوران دفاع مقدسِ هشت ساله، عازم به سوی جبهههای حق عليه باطل شدند و به فيض شهادت رسيدند و اين حقير محض از آن كاروان عروجيانِ به سوی حضرت جانان و قافلهی سراسر نور شهيدان بازماندم و دست تقدير الهی گونهی ديگری برايم رقم زد و مرا در حسرت مقام عظيم شهادت كه آرزويم میباشد گذاشت و امیدوارم كه چنین آرزویی در حدّ آرزو باقی نماند.
آن روزها فكر نمیكردم كه روزی بيايد و قلم به دست بگيرم و دريافتهای خود را نسبت به «شهدای دشت كربلا» كه نام آن هيئت بود، برای جمعی از طلاب و دانشجويان نخبه و مردم ولايتمدار مطرح نمايم و آنها را تبديل به نوشتار كرده و بر روی كاغذ بياورم و منتشر سازم، تا اينكه حضرت محبوب توفيقم داد و چند سال پيش به اين فكر افتادم تا سيری در حالات و مقامات و كمالات و كلمات اصحاب حضرت حسين۷ داشته باشم و ذرهای از دِيْن خود نسبت به آنها را ادا نمايم كه با الطاف خاصهی الهيه موفق بر آن شدم و با الهام از ديوان مرحوم خواجه حافظ۱ حاصلِ آن نوشتار به «رندان عافيتسوز» نام گرفت.
غلام همت آن رند عافيتسوزم كه در گداصفتی كيمياگری داند
اما در رابطه با دو شخصيت عاشورايی تصميم گرفتم كه بحثهایی را كه نسبت به آنها داشتهام به صورت مستقل منتشر نمايم كه يكی از آن دو شخصيت برجستهی عاشورايی حضرت علیاكبر۷ میباشد كه برای نامگذاری آن نيز به سراغ ديوان مرحوم خواجه حافظ۱ رفتم و از روح مصفّای وی مدد گرفتم و نام اين كتاب را «نديم شاه نينوا» گذاشتم.
به چمن خرام و بنگر بَرِ تختِ گل كه لاله به نديمِ شاه ماند كه به كف اَيــاغ دارد
در پايان اين مقدمه بايد يادی كنم از همهی كسانی كه مديون تربيتهای الهی آنها هستم، از گردانندگان آن هيئتِ به ظاهر كوچكِ بزرگْ باطنِ محلّی و نيز از معلمين و مربيان مدرسهی اسلامی شيخ عطار و امام جماعت مسجد لولاگر، مرحوم آية الله حاجآقا موسی بروجردی۱[۳] كه زهد و بیرغبتیاش به دنيا مشهود عالِم و عامی بود گرفته تا والدين عزيز و اساتيد حوزویام خصوصاً دو فقيه عارف مرحوم آيةالله شيخ علیآقا پهلوانی تهرانی۱ و مرحوم آيةالله آقا سيد عبدالله جعفری تهرانی۱ كه اينگونه نگاه به معارف و بهرهبرداری از متون دينی را به اين صفر محض آموختند كه عاجز از شكرِ ذرهای از آن حقوق كثيرشان میباشم.
پروردگارا! به عزت و مقام حضرت علیاكبر۷ ما را از جام لبريز شراب ملكوتی كه در دستان رسول خدا۶ و اوصيائش: میباشد و برای ابد تشنگی را برطرف میسازد، سيراب نما. «اَللّهُمَّ صَلِّ علی محمّد وآله، فَاسْقِنا بِكَأْسِهِمُ الْاَوْفَی شَرْبَةً لا نَظْمَأُ بَعْدَها اَبَداً».