چهار فاطمه به زور چشم باز کرد ساعت از یک و ربع نیمه شب گذشته بود. سه . نفر اطرافش جمع شدند و او را بلند کردند و روی تختی خواباندند و به یکی از اتاق های کلینیک بردند چشم هایش به سختی باز می شد. خبر نداشت چه بر سرش آمده حتی نمی دانست ساعت چند است و چرا روی تخت خوابیده چند لحظه بعد دوباره چشم باز کرد این بار بهتر و بیشتر به اطرافش نگاه انداخت. پرستاری را دید به زور نشست روی تخت گیج بود. دست به دو طرف تخت گرفت و پرسید: «کار من.... انجام شد؟»
- کدوم کار؟
پس من چرا الآن روی تختم؟ شما بی هوش نشسته بودی کنار دیوار و کسی از حالت خبر نداشت. وقتی خلوت شد و فقط همین سه چهار تا موندن خدماتی اومد بیدارت کنه به هو افتادی روی زمین بی هوش؟ چرا؟ من که چیزیم نبود
- نمی دونم. الآنم دیگه دکتر داره میره زنگ بزن یکی بیاد دنبالت. فقط زود چهار فاطمه به زور چشم باز کرد ساعت از یک و ربع نیمه شب گذشته بود. سه . نفر اطرافش جمع شدند و او را بلند کردند و روی تختی خواباندند و به یکی از اتاق های کلینیک بردند چشم هایش به سختی باز می شد. خبر نداشت چه بر سرش آمده حتی نمی دانست ساعت چند است و چرا روی تخت خوابیده چند لحظه بعد دوباره چشم باز کرد این بار بهتر و بیشتر به اطرافش نگاه انداخت. پرستاری را دید به زور نشست روی تخت گیج بود. دست به دو طرف تخت گرفت و پرسید: «کار من.... انجام شد؟» - کدوم کار؟ پس من چرا الآن روی تختم؟ شما بی هوش نشسته بودی کنار دیوار و کسی از حالت خبر نداشت. وقتی خلوت شد و فقط همین سه چهار تا موندن خدماتی اومد بیدارت کنه به هو افتادی روی زمین بی هوش؟ چرا؟ من که چیزیم نبود - نمی دونم. الآنم دیگه دکتر داره میره زنگ بزن یکی بیاد دنبالت. فقط زود