کتاب تصویر زندگی مادری پر از رنج و فراق است. مادر از کودکی مسئولیتهای خانوادۀ خود را به عنوان فرزند ارشد برعهده داشته و از خواهران قدونیمقد کوچکش مراقبت میکند، بعدتر یتیمهای خودش و بعد یتیمهای پسرش. این زن سه نسل یتیمداری میکند. داغ میبیند؛ داغ پدر… داغ همسر جوان… داغ دو پسر جوان و در آخر هم داغ نوه. او زنی است که صبر دارد، تدبیر دارد، شجاع است، هنرمند است و به شدت به بچههایش حساس. مرضیه خلیفه به نحو خاصی چادرش را میگیرد؛ از اولین عکسهایش تا همین الان گوشهای از چادر را روی لبش میگیرد.
بریدهای از کتاب روی ماه دی
کاسۀ رویین را پر از آب کردم و قرآن آوردم. از زیر قرآن ردش کردم. بغض داشت خفهام میکرد. طاقت نیاوردم. هوس کردم در آغوشش غرق شوم. او را بغل گرفتم؛ این بار محکمتر از همیشه. صورتش را بوسیدم. همیشه دستم را میبوسید؛ اما این بار صورتم را بوسید. خداحافظی کرد و رفت. پشت سرش آب پاشیدم. با صدای پاشیدهشدن آب روی زمین رویش را برگرداند، نگاهم کرد و لبخند زد. به لنگۀ در تکیه دادم. دلم مثل جنگلی که از درون گر گرفته باشد سوخت. مهر سکوت خورده بود روی زبانم. به دلم نهیب زدم: «اینهمه جوون رعنا آرزوبهدل رفتن پی حرف امامشون، مُنم مثل بقیۀ مادرای دلواپس.»